در مرداب نام ها و صدا ها
در لحظه های ابری ِ سیگار و چای
بهار
شهید منتظری است
که در مرداب نام ها و صدا ها
دریغ دور شکوفه را
در قلب میز ها و نامه ها
آتش می زند
آه
ای خموشی ِ بی انتها
در این فصل روییده از پله های برفی مرگ
باید
به خاطر
بسپارم
ترانه ی ویران جهانی را که در پلک هر ستاره مرا سوخت
که این بهار
طغیان ساده ی آب را
در رودهای سحرگاه
از یاد
برده است .
آه
ای خموشی ِ بی انتها
شب همیشه ی دنیا .
می ایستم
در مدار خسته ی تقویم های گم
و کودکان پیرگاهی
از دور
مرا
در مرداب نام ها و صداها
آه می کشند
آه
ای شهید منتظر !
ای من دوباره !
ای همیشه ویران !
در این خموشی ِ بی انتها
در شب همیشه ی دنیا
با زورق کدام ستاره
از مرداب مِه
گذر
خواهی کرد ؟